محصولی را درست کنید که برای مردم جذاب باشند و آن را بخواهند.
شاید این موضوع در ابتدا خیلی ساده به نظر برسد اما بدون شک درک درستی از آن در خیلی از استارتاپها وجود ندارد. در گذشته شاید استارتاپهای مختلف محصولات گوناگونی را میساختند که حتی در دستهبندی نیاز خیلی متوسط و سطحی بود اما میتوانستند با مارکتینگ درست آن را در میان مردم جا بیاندازند.
قبل از این که مقاله را ادامه بدهیم، فراموش نکنید که حتما قسمت اول هک رشد را مطالعه کنید که در قسمت اول به طور کلی توضیح دادهایم که هک رشد چیست.
موفقیت سریع، کمهزینه و چشمگیر استارتاپها با یک تکنیک (قسمت اول)
اما بعضی از استارتاپها این موضوع را خوب درک نکردهاند. این موضوع مربوط به استارتاپهای کوچک و بزرگ نیست و مربوط به همه کسبوکارها است. به عنوان مثال کوکاکولا را در نظر بگیرید؛ این کمپانی در حال حاضر محبوبترین نوشابههای دنیا را در بازار عرضه میکند. اما در کنار آنها نوشیدنیهای دیگری مثل فانتا و اسپرایت را هم در دست توسعه دارد و به بازار عرضه میکند که این نوشیدنیها هم طرفداران خاص خودشان را دارند اما به هیچوجه به اندازه کوکاکولا محبوبیت ندارند.
اما کوکاکولا برند دیگری به اسم The New Coke را در بازار عرضه کرد که از همان ابتدا با تنفر خیلی از طرفدارهای کوکاکولای کلاسیک روبهرو شد. این نوشیدنی به قدری بازخورد منفی دریافت کرد که کوکاکولا در سال ۲۰۰۲ خط تولید آن را بست. اما با تبلیغات درست و البته بسیار پرهزینه، توانست طرفدارهای جدیدی برای این نوشیدنیها به دست آورد.
اما در حال حاضر اینکار بسیار سخت است. این که بخواهید یک محصول جدید را وارد بازار کنید و آن را به مردم بفروشید سخت است؛ چه برسد به اینکه بخواهید یک محصول با سیل عظیمی از بازخوردهای منفی را به مردم بفروشید. کاری که شاید هیچ برند بزرگی امروزه به راحتی نتواند آن را انجام دهد و حتی برند بزرگی مثل مایکروسافت هم طی چند سال اخیر محصولی به نام Surface Duo را رونمایی کرد که یک افتضاح به تمام معنا بود و تا به امروز هیچ اسم و خبری از دنباله این محصول نیست.
وقتی محصول جدیدی عرضه میکنید و مارکتینگ سنگینی روی آن انجام میدهید، این موضوع را باید درک کنید که خیلی زود مردم متوجه میشوند که محصول شما محصول بد یا خوبی است. این که چقدر محصول شما قیمتگذاری شده هم مساله مهمی است اما مساله مهمتر این است که محصول شما در رتبهبندی کالای بد قرار نگیرد.
مثال بعدی بسیار جالب است و کسانی که اهل موسیقی هستند احتمالا این قصه را میدانند. در سال ۲۰۰۹، خط هواپیمایی یونایتد ایرلاین چمدانها و بارهای مسافرها را به هواپیما منتقل میکرد و کارکنان آنجا بارها را به یکدیگر پرت میکردند و در نهایت آخرین پرتاب به داخل انبار هواپیما بود. در یکی از این چمدانها گیتار یک خواننده بسیار معروف قرار داشت که باعث شکسته شدن گیتار گران قیمت آنها شد.
آنها اعتراف کردند که گیتار خواننده معروف را شکستهاند اما هزینهای بابت بازگشت خسارت پرداخت نکردند و همین موضوع باعث شد که این خواننده سه موزیک در باب این موضوع بخواند که نام یکی از این موزیکها به صراحت United Breaks Guitar بود که مستقیما اشاره داشت: «خط هوایی یونایتد گیتارها را میشکند». او حتی یک موزیک ویدیو هم برای این ماجرا درست کرد که تا به امروز ۱۵۰ میلیون بار دیده شده است.
مشخصا این موضوع چندان تبلیغ مثبتی برای خط هوایی یونایتد نبود. این موضوع میتواند برای برند خود شما هم اتفاق بیافتد. اگر محصول بدی داشته باشید، نمیتوانید مردم را سادهلوح فرض کنید و آنها خیلی زود متوجه خواهند شد که محصول شما در بازار جایی ندارد و ترجیح میدهند که با پرداخت پول بیشتر، محصول یا سرویس بهتری را دریافت کنند.
اما راهحل اصلی این که بدانید آیا محصول خوبی دارید یا نه چیست؟ یک جواب خیلی ساده دارد: نظر بقیه را بپرسید و محصول خود را تست کنید. شما باید محصول خود را به بازار عرضه کنید و نظرهای مختلف مردم را جمعآوری کنید تا بتوانید محصول خود را به مرور زمان ارتقا بدهید تا در نهایت متوجه شوید که محصول شما چه چیزی کم دارد.
بهتر است که با یک سوال و جواب ساده شروع کنید. خیلیها این اشتباه را انجام میدهند که سعی میکنند محصول خود را پر از ویژگیهای مختلف بکنند تا بتوانند همه جوانب مارکت را در محصول خود پوشش دهند. اما در حقیقت این کار بیشتر گیجکننده است تا این که کاربردی باشد. یک سوال و جواب ساده از مشتری باعث میشود تا شما بتواند راه خود را برای تولید یک محصولی که در مارکت بتواند بسیار موفقتر شود هموار کنید. کاری که خیلی از استارتاپهای امروزی فراموش کردهاند.
این موضوع بعضی اوقات لازم نیست که فقط مربوط به یک محصول باشد و روی یک ایده هم میتوانید از نظر بقیه افراد استفاده کنید. به این صورت میتوانید متوجه شوید که محصول شما به صورت تئوری چه ایرادی دارد و قبل از این که بخواهید آن را توسعه بدهید، خیلی از ایرادهای آن را برطرف کنید.
حتی بعضی اوقات اگر ایدهای در ذهن دارید و کنار دست شما یک دستمال کاغذی و خودکار بود، ایده خود را یادداشت کنید یا آن را بکشید و به افراد مختلف همان دستمال را نشان بدهید تا متوجه شوید که آیا ایده شما میتواند بهتر شود یا این که به طور کلی ارزش این را دارد که روی آن سرمایهگذاری کنید یا خیر.
یکی از بهترین مثالهای ممکن برای این موضوع، راهاندازی پلتفرم اینستاگرام است. سازندگان این اپلیکیشن در ابتدا یک شبکه اجتماعی باری طرفداران نوشیدنی بود. آنها متوجه شدند که بیشترین بخش این اپلیکیشن که مورد استفاده قرار میگیرد، بخش به اشتراک گذاری تصاویر است.
همان زمان بود که آنها متوجه شدند که میتوانند از این درگاه برای به اشتراکگذاری تصاویر استفاده کنند و در حال حاضر یکی از پیشروهای شبکههای اجتماعی در دنیا محسوب میشوند که به این زودیها کسی نمیتواند قدرت آنها را در این زمینه به چالش بکشد و همه اینها به خاطر گرفتن بازخوردهای مردم نسبت به این اپلیکیشن فراهم شد.
یکی دیگر از بهترین راههای ممکن برای این که متوجه شوید که ایده شما به چه شکل باید به محصول نهایی تبدیل شود، این است که در پلتفرمهای مختلف راجع به آن محتوا تولید کنید و افراد بیشتری را به سمت محتوای خود جذب کنید. در این صورت یک سری دنبالکننده تخصصی موضوع خود را خواهید داشت که به شما کمک خواهند کرد که چگونه بهترین راه ممکن را برای رسیدن به محصول بهتر پیش ببرید.
موضوعی که امروزه خیلی از شرکتها با این که خودشان به صورت تخصصی تولید محتوا نمیکنند اما از افرادی که راجع به دستهبندی محصولشان تولید محتوا میکنند، درخواست میکنند که با تولید محتوا مربوط به موضوع مدنظر و مرتبط بتوانند بازخوردهای مختلف را به دست آورند تا روی محصول نهایی خود اعمال کنند.
به پایان قسمت دوم سری مقالههای توضیح و آموزش هک رشد رسیدهایم. در قسمت بعدی راجع به جامعه هدف صحبت خواهیم کرد و به شما خواهیم گفت که چطور باید جامعههای مختلف را با مارکتینگ درست هدفگیری کنید.
نظر شما چیست؟