همهی ما تاکنون حداقل یکبار این سوال را از خود پرسیدهایم: بعد از مرگ چه اتفاقی میافتد؟ در این مقاله به بررسی تجربهی افرادی که از مرگ به زندگی بازگشتهاند میپردازیم و بهدنبال جواب این سوال میگردیم. با کارو تک همراه باشید.
مهم نیست که درباره زندگی پس از مرگ چه اعتقادی دارید؛ هر اعتقادی داشته باشید، نمیتوانید این موضوع را انکار کنید که بسیاری از مردم پس از توقف قلبشان رویا میبییند و رویدادهایی خارج از بدن خود را تجربه میکنند. افراد بدبین ممکن است این داستانها را دروغ فرض کنند و آنها را نادیده بگیرند، اما محققان دریافتهاند که اکثر تجربیات نزدیک به مرگ دارای موضوعات مشترکی هستند: احساس ترک یا بازگشت به بدن، احساس آرامش، نورهای درخشان و برخورد با ارواح یا افراد. در واقع، علم پزشکی ما انسانها اکنون بهاندازهای پیشرفت کرده است که میتواند تفاوت بین مرگ بالینی (شخصی که نبض ندارد، اما میتواند به زندگی بازگردد) و مرگ بیولوژیک (مرگ قطعی و بدون بازگشت) را تشخیص دهد. حتی افرادی که به زندگی پس از مرگ اعتقاد ندارند ممکن است پس شنیدن داستان کسانی که مرگ بالینی را تجربه کردهاند، به فکر فرو روند.
ابتدا بیاید از دیدگاه علمی به این بپردازیم که دلیل اینکه بسیاری از افراد پس از مرگ به زندگی بازمیگردند چیست.
اگر به کتابهای دینی علاقه داشته باشید، احتمالا تاکنون نام لازاروس به گوشتان خورده است؛ لازاروس یک شخصیت مقدس در انجیل است که 4 روز پس از مرگش زنده و سالم از آرامگاه خود بیرون آمد. بههمین دلیل، این سندرم بهنام او نامگذاری شده است. در واقع، سندروم لارازوس بر روی گردش خون تأثیر میگذارد و باعث میشود که پس از توقف ضربان قلب، قلب دوباره شروع به فعالیت کند و شخص به زندگی بازگردد. بهطور خلاصه، پس از اینکه بهنظر میرسد یک شخص مرده است، آن فرد دوباره به زندگی باز میگردد.
قلب شما مانند یک یک پمپ است که خون را از طریق رگها به تمام اندامها و بافتهای بدن شما میرساند. وقتی ضربان قلب متوقف میشود، گردش خون متوقف میشود و تمام اندامهای شما بهدلیل عدم دریافت اکسیژن، از کار میافتند. معمولاً دلیل توقف قلب شما را نمیتوان اصلاح یا معکوس کرد و علیرغم احیای قلبی ریوی، مرگ در زمان کوتاهی رخ میدهد. البته گاهی اوقات، عملیات احیای قلب موفقیتآمیز است و موجب میشود قلب دوباره شروع به فعالیت کند؛ بهخصوص اگر علت توقف ضربان قلب یک مشکل قابل حل باشد.
در واقع، به ندرت مشکلی در طول مراحل احیای قلب ریوی بهوجود میآید که از شروع مجدد قلب جلوگیری کند. در این میان، سندرم لازاروس زمانی اتفاق میافتد که پس از متوقف شدن ضربان قلب و بیثمر بودن اقدمات نجات، قلب شما دوباره شروع به تپیدن کند. سندرم لازاروس بسیار نادر است و طبق تحقیقی که در سال 2015 انجام شده است، بین سالهای 1982 و 2008، تنها 32 مورد از این سندرم گزارش شده است.
طبق کتاب مقدس انجیل، ایلعازار 4 روز مرده بود تا اینکه عیسی او را زنده کرد؛ اما در واقعیت، رخ دادن سندروم لارازوس به این اندازه طول نمیکشد. در واقع با توجه به تحقیقات انجامشده، در سندرم لارازوس گردش خون معمولاً در عرض 10 دقیقه پس از توقف CPR باز میگردد.
بسیاری از مردم فکر میکنند که مرگ به محض توقف ضربان قلب و قطع تنفس اتفاق میافتد. اما در اصل، مرگ فرآیندی است که در آن تمام اندامهای لازم برای بقای حیات به تدریج از کار میافتند. تا زمانی که عملکرد همه اندامهای یک فرد، از جمله مغز، بهطور غیرقابل برگشتی متوقف نشدهاند، آن فرد مرده تلقی نمیشود.
اعلام مرگ یک نفر بلافاصله پس از توقف CPR، در را برای بروز سندرم لازاروس باز میکند. قابل ذکر است که بسیاری از پزشکان قبل از اعلام مرگ یکنفر، بعد از پایان CPR حدود 10 دقیقه صبر میکنند و برای اطمینان، تا دقایقی پس از توقف ضربان قلب، دستگاه مانیتورینگ را به بیمار متصل نگه میدارند.
حال که فهمیدیم دلیل برگشت به زندگی پس از مرگ چیست، بیاید به این بپردازیم که افرادی که مرگ را تجربه کردهاند، چه چیزهایی را در 10 دقیقه قبل از وقوع سندرم لارازوس مشاهده کردهاند.
در سال 1994، یک جراح ارتوپد بهنام تونی سیکوریا، در طول سفری که به دریاچه داشت، از طریق تلفن همراه با مادرش تماس گرفت. او و مادرش تلفن را قطع کرده بودند، اما او هنوز تلفن را در دست داشت که یک مورد اصابت یک صاعقه از طوفان قرار گرفت. در واقع، او متوجه نشده بود که یک طوفان رعد و برق در راه است. طبق گفتهی خودش، او پس از اصابت صاعقه احساس کرد بدنش به سمت عقب پرواز میکند و سپس، بهطرز گیج کنندهای، به جلو میرود. سیکوریا در همین حین، برگشت و جسد خودش را مشاهده کرد که روی زمین افتاده است.
سیکوریا در ادامه گفت که اندکی بعد از مرگش، به بیمارستان منتقل شد و شاهد پرستاری بود که در حال انجام CPR بر روی او بود. او همچنین به تماشای بچههایش رفته بود و متوجه شد که حالشان خوب است. سیکوریا دربارهی مشاهدات خود قبل از وقوع سندرم لازاروس گفت:
اندکی بعد از اصابت صاعقه، من با نوری سفید مایل به آبی احاطه شدم که احساس بسیار خوبی از رفاه و آرامش به من میداد. سپس متوجه شدم که تمام زندگی من مانند یک فیلم سینمایی مقابل چشمانم در حال پخش است. بعد همانطور که به خودم میگفتم، این باشکوه ترین احساسی است که تا به حال داشتهام، متوجه شدم که در حال رفتن به جسد نیمهجانم هستم؛ در واقع، من به زندگی برگشته بودم!
نکتهی بسیار جالی که وجود دارد این است که سیکوریا پس این تجربه، علاقهی بسیار زیادی به موسیقی و نوشتن پیدا کرده است و روزانه زمان زیادی را صرف موسیقی و نوشتن میکند.
آنابل بیم در سن چهار سالگی بود که پزشکان متوجه شدند دو اختلال گوارشی مزمن و تهدیدکننده دارد. بیماریهای او بهقدری وخیم بودند که آنابل در سن هشت سالگی بهمعنای واقعی کلمه تسلیم شده بود.
یک روز که برای تفریح به بیرون رفته بود، روی شاخه درختی در ارتفاع 30 متری از زمین نشسته بود که شاخه شکست و او به پایین افتاد. آنابل تمام راه را به پایین سر خورد و به گودالی در پایه درخت افتاد؛ جایی که بهمدت شش ساعت در آنجا گیر افتاده بود. او گفت که من در آن روز مردم و به بهشت رفتم:
جایی که بودم، واقعاً روشن بود و من بغل عیسی نشسته بودم. او به من گفت: زمانی که آتشنشانها تو را بیرون بیاورند، دیگر هیچ بیماری و عذابی نخواهی داشت. من از او پرسیدم که آیا میتوانم پیش تو بمانم؟ او در جواب من گفت: نه، من برنامههایی دارم که تو باید آنها را روی زمین اجرا کنی و انجام دادن آنها در بهش مقدور نیست.
زمانی که آتشنشانها او را پیدا کردند، او در کما فرو رفته بود. مدتی بعد که او از کما خارج شد، بیماری آنابل بهطور کلی بهبود یافته بود. مادر او، چند سال بعد کتابی با نام «معجزه بهشت» نوشت که یک فیلم سینمایی نیز از آن ساخته شد.
آنیتا مورجانی، یک مریض سرطانی بود که پس از 4 سال مبارزه با این بیماری، در سال 2006 به کما رفت. پزشکان مطمئن بودند که این پایان کار او است؛ غافل از اینکه او هنوز در حالتی نزدیک به مرگ، هوشیاری دارد. او به مجله TODAY گفت که در ابتدا این حس را داشت که در بالای بدنش با دید محیطی 360 درجه از اتاق بیمارستان و فراتر از آن شناور است. او خودش نمیتوانست پدر مرحومش را ببیند، اما حضور او حس میکرد و این احساس ر داشت که پدرش قصد دارد پیامی به او رساند.
پدرم به من گفت که من تا جایی که میتوانم پیش رفتهام و اگر جلوتر از این بروم، نمیتوانم به عقب برگردم. اما من احساس کردم که نمیخواهم به عقب برگردم، زیرا جایی که بودم بسیار زیبا بود. در واقع، جایی که من بودم، بهطرز عجیبی برای من باورنکردنی بود؛ چرا که برای اولین بار تمام دردهایم از بین رفته بودند. تمام ناراحتیهایی که داشتم ناپدید شده بودند. هیچ ترسی در من وجود نداشت و من احساس بسیار خوشایندی داشتم. بهعبارتی، من حس میکردم که در عشق پدرم احاطه شدهام؛ یک عشق بیقید و شرط.
این بیمار، حدود 30 ساعت پس از به کما رفتن، به هوش آمد. دو روز بعد، تمام اندام او شروع به بازیابی عملکرد کردند و تومورها کوچک و کوچکتر شدند. اکنون او عاری از سرطان است و یک سخنران عمومی و نویسنده کتاب است.
لوری، جوانی 19 ساله بود که در یک سفر تفریحی، برای قایقرانی به سمت تپهها رفت. او در زیر سطح زمین گیر کرده بود و وقتی آب ریههایش را پر کرد، میدانست که قرار است بمیرد. او گفت که همه چیز سیاه شده بود و ناگهان، همه چیز سفید شد؛ گویی که او در حال عبور از یک تونل است. لوری توضیح میدهد:
با نگاهی به اطرافم، توانستم اتاقی را ببینم که بهنظر میرسید از ابرهای سفید خالص تشکیل شده است، اما جامد نبود. در اتاق سه موجود بودند که از کریستال درخشان ساخته شده بودند. نور مانند یک منشور شیشهای از میان آنها میتابید و رنگینکمان را تشکیل میداد. یکی از این موجودات، از دو موجود دیگر بزرگتر بود؛ اما همه آنها با من صحبت کردند. من از آنها میترسیدم و بهنظر میرسید که آنها نیز متوجه این موضوع شده بودند. سپس آنها فورا به چیزی تبدیل شدند که من بهعنوان فرشته تشخیص دادم. آنها بال نداشتند و بهجای آن، فیبرهایی مانند کابلهای فیبر نوری داشتند که به شکل بال بودند و نور خالص از میان الیاف آنها میتابید و رنگهایی را در میان سایهها تشکیل میداد. این موجودات وقتی صحبت میکردند، پیامهای آنها از طریق تلهپاتی ارسال میشد.
لوری میگوید که چیز بیشتری را از زمانی که بیهوش بوده است به یاد ندارد؛ اما میداند که پس از گذشت چند ساعت، یک قایق نجات او را پیدا کرده و به محل امنی رسانده است.
دیو بنت، یک مهندس ارشد تحقیقاتی در یک زیردریایی بزرگ بود. یک شب در سال 1983، مشکلی برای زیردریایی پیش میآید و او در حین رفع این مشکل به اقیانوس میافتد و نمیتواند به زیردریایی بازگردد. او برای شرایط حساس کمبود اکسیژن آموزش دیده بود؛ اما در حالی که غرق میشد، ناگهان چیزی عجیبی را تجربه کرد. در حالی که نور در حال محو شدن در تاریکی بود و او به مرگ نزدیک میشد، دیو احساس کرد که یک نور محسورکننده در همهجای آب حضور دارد و مانع از تنها شدن او میشود. او در کنفرانس بینالمللی انجمن مطالعات نزدیک به مرگ، گفت:
هرچه به آن نور نزدیکتر شدم، امواج آن نور مرا در آغوش خود میگرفتند. این شگفتانگیزترین احساسی بود که تا آن زمان تجربه کرده بودم. در واقع، من حس میکردم که عشق تمام وجودم را فرا گرفته است و من به موجود دیگری تبدیل شدهام. وقتی به نور نزدیکتر شدم، حس کردم که آن نور از میلیونها قطعهی کوچکتر تشکیل شده است.
دیو در ادامه گفت که او در آن نور، آنچه را که بهعنوان خانوادهاش تعبیر میکرد، دیده است. نه خانوادهای که روی زمین داشت؛ بلکه یک خانواده دوم که احساس میکرد آنها را میشناسد:
آنها به من گفتند که برای تحقق هدفم به زندگی برگردم و پس از تقریبا 18 دقیقه بودن زیر آب، دوباره به سطح آب آمدم.
همانطور که مشاهده میکنید، تجربیات مختلفی از مرگ وجود دارند که توسط مردم عادی روایت شدهاند. مغز انسان موجودی است که هنوز ناشناختههای بسیاری دارد و به خودی خود، موجودی فوقالعاده قدرتمند است. ضمیر ناخودآگاهی که انسان دارد، میتواند مانند ابزاری برای خلق تصاویر زیبا برای کسی که درد وحشتناکی دارد، عمل کند. در واقع، این روش مغز، یک تکنیک برای تسکین درد مصدومان است. ما انسانها تمایل داریم که همه چیز را با منطق توضیح دهیم و این مورد، یکی از سناریوهایی است که هنوز توضیح زیادی برای آن نداریم. بهامید روزی که برای دنیای پس از مرگ استدلال محکمی داشته باشیم.
احیای قلبی ریوی: CPR یا همان احیای قلبی ریوی، مجموعهای از اقدامات نجاتدهنده است که در بسیاری از موارد اضطراری مانند حمله قلبی یا عواملی که سبب قطع شدن تنفس یا ضربان قلب میشوند، مفید است.