بیایید کمی راجع به گربهها صحبت کنیم.
به طور کلی چه به گربهها علاقه داشته باشید و چه از آنها خوشتان نیاید، نمیتوانید این موضوع را کتمان کنید که گربهها موجوداتی بامزه هستند. ماهیت کلی این حیوانها بدین شکل است که هر کاری را دوست داشته باشند انجام میدهند و اهمیت چندانی به وضعیت اطرافشان نمیدهند.
انسانها هم به این موجودات علاقه زیادی دارند. البته من به یاد دارم که در زمان کودکیام چندان علاقه گربه انقدر شدید نبود و زمانی که یک گربه میدیدیم، آن را به قول معروف «کیش» میکردیم. اما از زمان پدید آمدن شبکههای اجتماعی، بیشتر توانستیم با این موجودات آشنا شویم و کارهای بامزهای که این حیوانها انجام میدهند، هیچوقت از ترند شبکههای اجتماعی خارج نمیشود.
استودیوی BlueTwelve هم نسبت به این موضوع آگاهی بسیار خوبی دارد. به همین خاطر است که این استودیو در جدیدترین بازیشان به سراغ موضوعی رفتند که معمولا در بازیهای ویدیویی کمتر به سراغ آن رفتهاند. در بازیهای ویدیویی بیشتر شاهد نقشآفرینی سگها بودهایم که دلیل منطقی برای آن وجود دارد.
بازیهای ویدیویی معمولا از حیوانهایی استفاده میکنند که بتوان برای اهداف تقویت کردن اکشن بازی مناسب ظاهر شوند. مثلا در بازی Metal Gear Solid V: The Phantom Pain شاهد حضور یک سگ به نام DD بودیم که در گیمپلی بازی کمک بسیار زیادی به شما میکند. به عنوان مثال این حیوان میتواند با بو کشیدن محیط، موقعیت دشمنهای مختلف را در نقشه مشخص کند.
اما وجود این حیوانها صرفا به گیمپلی بازی کمک زیادی میکند و بسیار کم پیش آمده است که حیوانی را ببینیم تا بتواند در جریان داستان تاثیری ایجاد کند. بازی Stray بالاخره خطشکنی بر این موضوع شد و نه تنها توانست این موضوع را درست کند، بلکه این بار یک حیوان را مخاطب اصلی داستان قرار داده و داستان گربهای را دنبال میکند.
در ادامه این مطلب، به نقد و بررسی بازی Stray میپردازیم و میبینیم که جدیدترین ماجراجویی یک گربه در صنعت بازیهای ویدیویی، ارزش تجربه دارد؟
حالا به جای لایک کردن عکس و ویدیوهای گربه در شبکههای اجتماعی، میتوانید گوشی خود را کنار بگذارید و به جای آن کنترلر یا کیبورد خود را تحت کنترل بگیرید و به جای یک گربه بازی را تجربه کنید. این ایده از همان ابتدا و زمانی که معرفی شد یک ایده برنده بود و سازندگان و ناشر بازی به خوبی به این موضوع آگاه بود که به خاطر علاقه بیشرط عموم جامعه نسبت به گربهها، میتوانند بازی را بسازند که حتی با وجود سادهترین المانهای داستانی و حتی گیمپلی، بتواند به آدمها حس زندگی کردن در جلد یک گربه را بدهد.
داستان این بازی راجع به گربهای است که با خانواده خود در گوشهای سرسبز از توکیو اما در دنیای سایبرپانکی زندگی میکند. آینده دور و دنیای سایبرپانکی هنوز این بخش سرسبز را تحت احاطه خود در نیاورده و هنوز نورهای نئونی در این بخش از توکیو سوار بر محیط نشدهاند. یکی از روزهایی که گربه داستان ما با خانوادهاش در حال دویدن میان این سبزهزار است، از پرتگاهی به پایین پرتاب میشود و جایی فرود میآید که مسیر زندگی او را عوض میکند.
این گربه که هنوز به خوبی بزرگ نشده که بتواند راه و مسیر خود را به راحتی پیدا کند، تصمیم میگیرد که به دنبال خانواده خود بگردد و آنها را پیدا کند. اما متاسفانه او وارد توکیو شده و شهر را پر از رباتهای عجیب و غریب پر کرده است که این رباتها به همراه تم سایبرپانکی و نورهای نئونی به خوبی نشان میدهد که با چه فضاسازی روبهرو هستیم.
یکی از بهترین تصمیمهای سازندگان برای توسعه این بازی، انتخاب تم سایبرپانکی برای دنیای بازی است. این که بتوانیم گربهای که نشان از دوران سادهتر است را به آیندهای دور و پر از وفور فناوری ببینیم، تناقض جذابی است که از همان نمایشهای اولیه بازی، باعث شد تا بازی خواستنیتر شود.
همانطور که گفتم، بازی پر از رباتهای مختلف است؛ اما یکی از رباتهای داخل بازی با بقیه رباتها فرق دارد که این ربات در بازی B12 نام دارد که به طرز عجیبی مخفف اسم استودیوی سازنده بازی یعنی BlueTwelve است. در ماجراجویی که در بازی دارید، با این ربات برخورد میکنید که باید او را از اسارت نجات بدهید. بعد از این که B12 را نجات میدهید، او از دیدن یک گربه در توکیو تعجب میکند. چون به نظر میرسد که سالهای زیادی است که گربهای در شهر دیده نشده است.
شخصیت B12 تا آخر بازی همراه شما میشود و به عنوان یک شخصیت مکمل به استادانهترین شکل ممکن وظیفه خود را انجام میدهد. اگر فکر میکنید که گربه، بامزهترین شخصیت داخل بازی است باید به شما بگویم که کاملا در اشتباه هستید. با این که گربه سطح Cuteness بازی را تا حد غیرقابل وصفی بالا میبرد، اما ربات B12 هم با مدل حرف زدن عجیب و دیالوگهای کمدی و جذابش، راحت خودش را در دل شما جا میکند.
شخصیتهای دیگری هم در بازی وجود دارند که با آنها روبهرو میشوید. البته این شخصیتها حتی در دسته شخصیتهای فرعی هم قرار نمیگیرند و بیشتر در نقش NPC ظاهر میشوند. شاید جذابترین موضوعی که راجع به NPCها وجود دارد، تفاوتهای رفتاری آنهاست. مثلا بعضی از NPCها با دیدن گربه فراری میشوند و بعضیهای دیگر هم قصد آسیب زدن به گربه را دارند. (مخالف گوربهها)
بازی روایت گرمی دارد؛ شاید دیالوگهایی به تعداد انگشتهای دست برای روایت هسته اصلی قصه رد و بدل شود، اما خوشبختانه فضاسازی و میانپردههایی با کارگردانی ماهرانه باعث میشود تا به راحتی در جریان قصه قرار بگیرید و از همان ابتدا تا انتها خود را با ماجراجویی این گربه همراه کنید.
بازی گیمپلی بسیار سرراستی دارد. از همان ابتدا میدانید که باید چه کاری را انجام دهید و در زبانی ساده بگذارید به شما بگویم که شما یک گربه هستید و باید مثل یک گربه رفتار کنید. تقریبا از هر چیزی که در بازی میبینید میتوانید بالا بروید اما همه این بالا رفتنها در نهایت به راه طی کردن ماجراجویی شما ختم نمیشود. شاید در ابتدا این موضوع کمی غیرمنطقی به نظر برسد اما باز هم باید به این موضوع توجه کنید که این بازی در کلامی دیگر، یک شبیهساز گربه است و گربهها کارهای غیرقابل پیشبینی میکنند.
در بازی پازلهایی وجود دارد که میتوانید با جلو رفتن وجود آنها را احساس کنید. پازلهای اول کارهای بسیار سادهای هستند که شباهت زیادی به پازل ندارند. به عنوان مثال یکی از پازلهای اولیه این است که باید کوزهها را هل بدهید تا روی شیشهای بیافتد و راه شما باز شود.
هر چقدر بیشتر به سمت جلو حرکت میکنید پازلها سختتر از گذشته میشوند اما در نهایت آنقدری سخت نمیشوند که در بخشی از بازی به خاطر پازلها وقتتان تلف شود. این موضوع کمی من را ناامید کرد، به این خاطر که انتظار چالش بیشتری در انتهای بازی داشتم اما معماها بعضی اوقات تنها نسخه ارتقا یافته معماهای ابتدایی بازی هستند که اگر در معماهای ابتدایی هیچ چالشی را تجربه نکرده باشید، احتمالا در معماهای انتهایی هم چندان سختی دریافت نمیکنید.
پیادهسازی المانهای پلتفرمر بازی بدون شک نقطه قوت گیمپلی بازی محسوب میشود. در بازی با نگهداشتن یک دکمه و دویدن میتوانید از هر مانعی که میبینید بدون دکمهزنی اضافه بالا بروید و آن مانع را پشتسر بگذارید. البته این موضوع زمانی که با سدهای معمایی روبهرو میشوید وارد استثنا میشود و باید به سراغ حل معما بروید.
اما این المانهای پلتفرمر هم بعضی اوقات با المانهای زمانبندی مناسب ترکیب میشود که باید گربه را در زمانی مناسب در موقعیت مناسب قرار بدهید و از معدود المانهای پلتفرمر چالشبرانگیز و جذاب بازی است.
بعضی اوقات دویدن در بازی اهمیت بسیار زیادی دارد. مثلا در یکی از مراحل ابتدایی بازی، ارتشی از موشهای رباتگونه به شما حملهور میشوند و شما باید خیلی سریع راهتان را از این موشها جدا کنید. دوراهیهایی جلوی شما وجود دارد که اگر راه اشتباه را روید موشهای بیشتری به شما حملهور میشوند.
البته شما چندان هم بیدفاع نیستید. یکی از دکمههای پیادهسازی شده در بازی دکمه «میو کردن» است که دو کارایی مختلف دارد. مثلا زمانی که این موشها روی شما بیافتند، با میو کردن و کندن آنها از بدنتان میتوانید جان سالم به در ببرید. یکی دیگر از کاراییهای میو کردن، زمانی است که راه خود را گم میکنید و اگر میو کنید، بازی با المانهای داخل محیط، شما را راهنمایی میکند که چه مسیری را باید در پیش بگیرید.
اما یکی از مشکلهایی که همواره ممکن است بعضیها با بازی داشته باشند، این است که بازی از چالشهای چندان زیاد و البته سختی برخوردار نیست و اینجاست که به تعریف اشتباهی میرسیم که ممکن است نسبت به این بازی داشته باشید. به این خاطر که یکی از مهمترین المانهای این بازی درگیر شدن با روایت است و کارهایی که در طول بازی انجام میدهید بیشتر در خدمت روایت قرار دارد و به شما اجازه داده نمیشود که به خاطر درگیر شدن با چالشهای موجود در بازی، سرعت و جریان بازی از دستتان خارج شود.
از لحاظ گیمر، بازی تجربه منحصربهفردی بود که نمونهاش را بسیار کمتر در میان بازیهای ویدیویی تجربه کردهاید و خب، چه کسی دوست ندارد گربه شدن را حتی برای یک بار تجربه کند؟
بالاخره به بخش بینگوی بازی رسیدیم. بینگو، بدین معنا که هیچ المانی در این بخش اشتباه صورت نگرفته است و راجع به جلوههای بصری و انیمیشن بازی صحتب میکنم. یکی از زیباترین دنیاهایی که طی چند سال اخیر در بین بازیهای ویدیویی مشاهده کردهام، بدون شک متعلق به بازی Stray است.
در ابتدا دنیا شبیه آخر زمانهایی است که بعد از چندین سال تبدیل به سبزهزار میشود اما در همان اکت اول وارد شهر فوقپیشرفته توکیو میشوید که المانهای بصری استیمپانکی به طرز چشمگیری جلوی شما ظاهر میشوند. از نئونهای بنفش گرفته تا خطوط منظم طراحیها در شهر که همگی نشان از دنیایی بیگانه در آینده را میدهد.
انیمیشنهای بازی به اندازهای نرم و روان هستند که اگر برای شبیهسازی حیوان منعطفی مثل گربه غیر از این عمل میکردند، حتی برای نیم ساعت هم نمیشد این بازی را تحمل کرد. اما تیم توسعهدهنده و به خصوص دپارتمان انیمیشن به قدری خوب کارش را انجام داده است که اجازه هرگونه انتقادی به این بخش را از من گرفته است.
آلبوم موسیقی بازی هم به خوبی حس روایت را به من منتقل کرد. در اوایل بازی موسیقیهای ملایم و امبینت پخش میشود که حس خوبی را منتقل میکند اما درست زمانی که در توکیو فرود میآیید و باید بازی را در دنیای سایبرپانکی طی کنید، امیبنتهای آرام جایشان را به سینتهای امبینت الکترونیک میدهند تا به خوبی متوجه تغییر اتمسفر بشوید و آن را بیشتر احساس کنید.