قسمت اول از سری شش قسمتی ما که به تاریخچه VFX میپردازد، با پیشگامان اولیه مانند ژرژ ملیس آغاز می شود که جلوههای نوری را توسعه دادهاند و تقریباً نیم قرن بعد، اورسون ولز از روشهای اختراعشده برای ساخت جلوههای دراماتیک استفاده کردند.
درحالی که طیف گستردهای از دستگاهها در اوایل قرن شانزدهم، تصاویر متحرک را به طرقهای مختلف برای عموم مردم نمایش میدادند، شروع سینما بهگفته اکثر مورخان سلولوئید از سال ۱۸۹۵ آغاز شد. در آن زمان بود که برداران لومیر اولین روش موفق خود را در فیلمبرداری و نمایش تصاویر متحرک در سینماتوگراف (Cinematographe) پاریس به نمایش گذاشتند. با توجه به نقش طولانی و باشکوهی که VFX از آن زمان در تکامل سینما ایفا کرده، خیلی تعجبآور نیست که اولین جلوههای ویژه مدتی بعد از آن خلق شده باشد.
ژرژ ملیس، پیشگام جلوههای فرانسوی، عموماً با شات استاپاکشن شناخته میشود که به شکل مستقل این کار را انجام داد اما در این میان، اپراتور دوربینِ ادیسون یعنی آلفرد کلارک بود که اولین بار شات خود را بهگونهای در جایی بهخصوص متوقف کرد تا توانست یک بدنه ساختگی را جایگزین بدن یک بازیگر زن در صحنه بازسازی سر بریدهشده ملکه اسکاتلند کند؛ شیوهای جدید که به تاریخ ۲۸ آگوست ۱۸۹۵ بازمیگردد.
کشف مستقل ملیس از این تکنیک ممکن است یک تصادف بوده باشد (معروف است که دوربینهای وی گیر کرده و حدود یک دقیقه طول میکشد تا دوباره شروع به تصویربرداری کند)، اما وی مطمئناً از این تصادف احساس رضایت و خرسندی داشت. با این اتفاق، وی بهطور مؤثر به اولین امپرِساریو فیلمهای جلوه ویژه در جهان تبدیل شد. در فیلمهایی مانند Indian Rubber Head (محصول سال ۱۹۰۲) و حماسه ۲۱ دقیقهای A Trip to the Moon (محصول سال ۱۹۰۲)، وی بهعنوان یک پیشگام عرضه جلوههای ویژه، طیف وسیعی از تکنیکهای VFX مانند تقسیم صفحه/ فرآیند نوردهیهای دوگانه را به رخ مخاطبان کشید. وی فیلم را به عنوان یک روایت آزاد میدید که سکانسهای جلوههای ویژه را به هم پیوند میدهد. البته میتوانیم بگوییم که این دقیقاً همان چیزی بود که باعث سقوط ملیس شد چراکه مخاطبان رفتهرفته برنامههای پیچیدهتر و متمرکزتر بر روایت را میخواستند. با این حال، در طول ۵۰۰ عنوان سینمایی و ۱۰ سال، وی این فناوری را به اندازه هر فرد دیگری در دورههای اولیه پیش برد.
در همین حال در ایالات متحده، فیلمهای خبری (News Films)، صحنههایی از رویدادهای زندگیِ واقعی را با استفاده روزافزون از مدلها برای مخاطبان روبهرشد بازسازی میکردند. این فیلمها شاهد توسعه جلوههای عملیِ کلاسیک بودند؛ انفجارهایی که با استفاده از باروت ایجاد میشوند، ساختمانهای مقوایی سوخته که در زلزله میلرزند، مدلهای چوبی که با نخ کشیده میشوند، تپانچههای آبی که جتهای شلنگ آتشنشانی را بازسازی میکنند و مواردی از این دست.
آنها آنچنان هم که باید رضایتبخش نبودند، چراکه نسلی از صنعتگران، تکنسینها و پولدارها همگی با فناوری جدید دستوپنجه نرم میکردند اما سلیقه مخاطب در آن زمان به همان اندازه غیرقابل تقاضا بود. با این حال، در دهه ۱۹۱۰ همه چیز بسیار پیچیدهتر شده بود. اولین متخصصان VFX شروع به ظهور کردند (اگرچه تا اواسط دهه ۱۹۲۰ اعتباری دریافت نکردند.) و در استفاده از تکنیکهایی مانند شیشههای مات به عنوان Extentionهای صحنه پیشگام شدند. غولهای صنعتی مانند DW Griffith نیز با استفاده از تکینکهایی مانند انتقال شات، iris-in و iris-out برای جلوههای دراماتیک و غیره، شروع به توسعه زبان بصری فیلم کردند.
در دهه ۱۹۲۰، هالیوود با استفاده گسترده از جلوههای مدل به ویژه در حماسههای تاریخی خود مانند بن هور و دزد بغداد، گامهای بزرگی برداشت. اما دهه ۲۰ واقعاً متعلق به آلمانیها بود که در تکنیک و اجرا از همتایان آمریکایی خود جلوتر بودند؛ بهویژه بهخاطر فیلم Astonishing Metropolis، محصول سال ۱۹۲۶ بهکارگردانی فریتز لانگ.
پس از گذشت یک قرن، فیلم هنوز هم از نظر بصری، خیرهکنندگی خاصی را بهخود اختصاص میدهد؛ لانگ تمام فناوریهای برتر زمان خود را در پروژه بهکار برد و از نقاشی مات، پروژکشن از پشت، تکنیکهای ترکیببندی و هنر مینیاتور، بیش از هر زمان دیگری برای ساخت انیمیشن و مناظر شهریِ سکانس آغازین فیلم استفاده کرد. همچنین این اولین فیلمای بود که با موفقیت از تکنیک نوری دروندوربینی که توسط یوجین شوفتان اختراع شد، یعنی فرآیند شوفتان، استفاده کرد. این روش از ترکیبی از آینههای زاویهدار، نقاشیها و اکشن زنده برای ایجاد تصویر بازیگران زنده استفاده میکند و اساساً بهعنوان پیشآهنگ ابتدایی به شکل یک صفحه آبی دیده میشود. قطعاً این تکنیکها به فیلم متروپلیس کمک کرد تا آن مقیاس و حس وسیع بودن را که مشخصه فیلم و استعاره مرکزی از بیگانگی شخصیت اصلی است، بهوجود آورد.
دهه ۱۹۳۰ را شاید بتواند بهعنوان دهه «پیشرفتهای محتاطانه» توصیف کرد؛ پروژکشن Rear، ماتهای Travelling، مینیاتورها و … همه این تکنیکها پیشرفت ثابتی را تجربه کردند، بهویژه پروژکشن Rear که به سبب نیازهای فناوری صوتی جدید تحت عنوان Talkies از محبوبیت بسیاری برخوردار شد. با افزایش محبوبیت پروژکشن، تا پایان دهه ۳۰، صفحههای نمایش عقب به بزرگی ۱۴.۵ متر مورد استفاده قرار میگرفتند که کلید موفقیت همخوانی دقیق نور و فواصل کانونی پسزمینه و دوربین استودیویی بود. معرفی پرینترهای نوری در این زمان منجر به بهبود چشمگیر کیفیت تصویر شد، بهخصوص هنگام ترکیب عناصر متفاوت برای ماتهای Travelling. اگر مثالی میخواهید، میتوانید به کینگ کونگ و بسیاری از فیلمهای ترسناک ساختهشده توسط یونیورسال استودیوز در دهه ۳۰ نگاهی بیاندازید. نکته برجسته در فیلمهای این دهه، استفاده خلاقانه از فرآیند ویلیامز بود که برای صحنههای نامرئی فیلم The Invisible نیز مورد استفاده قرار گرفت.
این روش اساساً شامل فیلمبرداری از بازیگری میشد که در مخمل سیاه پیچیده شده بود و لولهای هوا در پاهایش قرار گرفته بود تا تصاویر درحالِ راه رفتن را دریافت کند. سپس در یک فرآیند پیچیده که درآن، فیلم Exposed و Unexposed میشد (یا به عبارتی، تغییر نوردهی در سکانس اتفاق میافتاد)، روی فیلمی با کنتراست بالا کپی میشد. زمانی که به فیلم کلاسیک Citizen Kane محصول سال ۱۹۴۱ اورسن ولز میرسیم، فیلمی را میبینیم که برای بیان بخش وسعی از داستاناش به جلوههای ویژه متکی بود؛ اثری که با وجود جلوههای بصری زیبا، حتی در بخش جلوههای مراسم اسکار نتوانست جایگاهی را بهعنوان نامزد دریافت کند. بسیاری از تکنیکهای VFX در آن زمان به بهترین و حجیمترین شیوه ممکن در این فیلم قرار گرفتند: نقاشیهای مات، مینیاتورها و تکینکهای چاپ نوری برای تولید شاهکار نهایی ولز.
نورپردازیهای نامتعارف، زوایای عجیب دوربین، عکسهای فوکوس عمیق، حرکات دقیق، داستانسرایی غیرخطی و اولین ظهور قراردادهای تدوین در دهههای آینده که به بخشی از کارنامه فیلمسازی تبدیل شد را نیز به تمام ویژگیهای این فیلم اضافه کنید. Citizen Kane بهعنوان آخرین اثرِ روزهای اولیه جلوههای ویژه، یکی از بهترینهای تمام دوران شناخته میشود. با این حال، در سال ۱۹۴۱ جنگی عظیم در سرتاسر اروپا پدید آمد و صنعت جلوههای بصری که دوران جنینی را طی میکرد، دستخوش تغییرات بسیاری شد.
برای خواندن قسمت دوم، کلیک کنید.