جست و گریختهای از اتفاقات عجیبی که بعد از شروع دوره سینمای ناطق افتاد.
درست پس از آنکه کمپانی «برادران وارنر» در سال ۱۹۲۷ فیلم «خواننده جاز» (Jazz Singer) به کارگردانی «آلن کارسلند»، که بیشتر یک فیلم صامت با چندین قطعه صدای مونتاژ شده بود را اکران کرد، فیلمهای ناطق متولد شدند و این شروعی برای پایان سینمای صامت بود.
«ال جالسون» در این فیلم با داستانی اقتباس شده از نمایشنامه «سمسون رافائلسون» به ایفای نقش پرداخت، در حالی که به طرز ناخوشایندی با چهرهای سراسر سیاه، «مادر من» را زمزمه میکرد و به خوبی شنیده میشد که میگفت: «لحظهای صبر کن، لحظهای صبر کن. هنوز چیزی نشنیدهای. لحظهای صبر کن. من به تو خواهم گفت. هنوز چیزی نشنیدهای.»
یک سال پس از اکران این فیلم، ملودرام «برایان فوی» با عنوان «روشناییهای نیویورک» در سال ۱۹۲۸ روی پرده رفت و نخستین فیلم «کلامداری» شد که از فنآوری «کمپانی ویتافون» استفاده کرد. این فناوری برای اولین بار با همکاری دو کمپانی «برادران وارنر» و «وسترن الکتریک» توسعه یافت که قدم بزرگی برای سینمای ناطق بود.
سرانجام پس از آنکه معرفی Movietone از سوی شرکت «فاکس» سبب شد فرآیند ضبط صدا اصلاح شود، صنعت سینما و فیلمسازی با تحول عظیمی مواجه شد. امکان فیلمبرداری ثابت و بدون وقفه میسر شد، آنهم به واسطه تولید محفظههای دارای عایقهای حجیم صدا که برای خفه کردن صداهای اطراف دوربین، لازم بود.
آغاز دوره سینمای ناطق به معنی بیکار شدن آن گروه از بازیگرانی بود که صداهایشان برای صحبت کردن در فیلم مناسب به نظر نمیرسید. مقوله تئاتر بار دیگر به سینما بازگشته بود چرا که بازیگران همه صحنهها را با استفاده از وسیلهای پیش پا افتاده صحبت میکردند و دیگر ابزارهای محوری مخفی وجود داشت که عبارت بود از میکروفنهایی مخفی که صدای آنها را ضبط میکرد.
واردات فیلمهای خارجی با مشکلات جدی مواجه شد چرا که حرکات دوربین و مونتاژ فیلم به سختی صورت میگرفت و از سوی دیگر تغییر زبان قطعههای صوتی ضبط شده روی فیلمها هم از پیششرطهای لازم برای اکران این فیلمها در داخل آمریکا بود.
«ریچارد واتس جونیور» منتقد سینما در روزنامه «نیویورک هرالد-تریبیون» در مورد این موضوع نوشته است:
«با ورود فیلمهای ناطق و باکلام در سینما، اثرگذاری تصویری، حرکات پویا، کار خلاقانه و مبتکرانه با دوربین، محو تدریجی شخصیتها و جلوههای ویژه برای همپوشانی تصاویر روی پرده سینما، تکنیکهای خاص مربوط به پانتومیم تصنعی و قابلیت فیلمبرداری حین قدم زدن در فضاهای باز، همگی از دست رفت و جای خود را به کلام در فیلمها داد»
سردبیر نشریه «فیلم اسپکتیتر» از جمله منتقدانی بود که اعتقاد داشت، صداگذاری روی فیلمها نوعی خیالبافی زودگذر است. در سال ۱۹۲۹ نشریهای با رد وجود صدا در تمامی رسانههای سرگرمی نوشت:
حقیقت این است که عصر حاضر بیش از اندازه، مست و سرخوش شده است. ما زیر بار گرامافون و رادیو رفتیم، اما فیلم ناطق اوضاع را بیش از این تغییر خواهد داد. این بار به ما تلویزیون و صفحه نمایش سهبعدی را وعده دادهاند… این بار دیگر قرار نیست ما با شنیدن صدای «جک بریمور» از درون یکی از اتاقهای خانهمان که در حال خواندن «هملت» است، سرگرم شویم.
استدلالهای نادرست سردبیر نشریه فیلم اسکپتیتر تاکیدی بود بر این واقعیت که منتقدان در آن زمان هیچ نفوذی برای اثرگذاری در خلاف جهت جریان غالب در زمان خود نداشتند. اما پس از اینکه این سردبیر فیلم «خواننده جاز» را تماشا کرد لحنش درباره فیلمهای باکلام تغییر کرد و اینگونه نوشت:
«فیلم خواننده جاز جایگاه بیچون و چرایی در تاریخ اکران فیلم به خود اختصاص خواهد داد و در این رابطه باید به کمپانی برادران وارنر به خاطر هموار کردن و روشن کردن راهی که دیگر فیلمسازان هم به زودی آن را خواهند پیمود، تبریک گفت.»
راهاندازی نشریه فیلم اسکپتیتر در هالیوود توسط آقای بیتون در سال ۱۹۲۶ و تغییر نام آن به هالیوود اسپکتیتر در سال ۱۹۳۱، تلاشی بود برای ایجاد یک مجله انتقادی در حیاط خلوت سینما طی سالهای پیش از ظهور نشریاتی چون «دیلی ورایتی» و «هالیوود ریپورتر». «استنلی کافمن» در سال ۱۹۷۲ نوشتههای انتقادی بیتون و دیگر نویسندگان این نشریه را عقبگردی به سوی دورانی خواند که نقد فیلم در نشریاتی چون «نیویورک دراماتیک میرر» و «دنیای تصاویر متحرک» منتشر میشد. او گفت:
جایی که نقد فیلم آمریکایی تازه متولد شده بود و این یعنی دورانی که اندیشمندان آن به این بصیرت رسیده بودند که بهترین راه برای انتقاد از این صنعت نوپا به منظور کمک به پیشرفت آن، نگارش موشکافانهترین، دقیقترین و آگاهانهترین نقدهای ممکن بود با تاکید بر تخصص کافی درباره فیلمها، استودیوها و بازیگرانی که در فیلمهای اکران شده تصویر میشدند؛ بدون اینکه این منتقدان به صورت محض در برابر معیارها و ضوابط این صنعت تسلیم شوند.
در حالی که رفتهرفته، انقلاب صدا در دنیای سینما، فراگیرتر و گستردهتر میشد، پس از سقوط ارزش بازار سهام در اکتبر سال ۱۹۲۹، آمریکا و جهان، شاهد رکود مالی شدیدی بود. «رکود بزرگ اقتصادی» که باعث فلج شدن بانکهای آمریکایی و تجارت جهانی و در نتیجه بیکاری میلیونها آمریکایی گردید.
این رکود بزرگ، سبب به وجود آمدن ناآرامیهایی در سطح جامعه بینالمللی شد و تمام اینها همزمان بود با ظهور و قدرت یافتن «آدولف هیتلر» در نظام آلمان نازی و آغاز جنگ جهانی دوم. تولیدات هالیوود در دهه ۱۹۳۰ بدون شک همگی فیلمهایی گریزگرا بودند که سعی داشتند از واقعیت آن روز جامعه فرار کنند. مشخصه اکثر این فیلمها، بهرهمندی از قطعات موسیقی ماهرانه «بازبی برکلی»، داستانهایی درابره مرزهای غربی و داستانی عاشقانه در میان طبقه مرفه جامعه بود.
البته قشر آسیبپذیر این دوره هم در فیلمها به تصویر کشیده میشد؛ به ویژه در فیلمهای «جامانده از تیترها» که توسط کمپانی برادران وارنر درباره قاچاقچیان، کارگزاران در حاشیه و اقشار محروم جامعه ساخته شده بود که از تحسین زیادی برخوردار شد.
از یک سو «مروین لیروی» فیلم «فراری از گروه مجرمان» را در سال ۱۹۳۲ کارگردانی کرد و از سوی دیگر «ویلیام ای ولمن» با الهامات از ذات بیرحم دوره رکود، فیلمهای «قهرمانانی برای فروش» در سال ۱۹۳۳ و «پسران بیرحم جاده» در سال ۱۹۳۳ کارگردانی کرد.
«فرانک کاپرا» سه سال پس از وقوع بحران اقتصادی، با ساخت فیلم «جنون آمریکایی» در سال ۱۹۳۳ به آن پرداخت. «جان فورد» در سال ۱۹۴۰ فیلم «خوشههای خشم» را کارگردانی کرد که بهترین فیلم در آن زمان راجع به رکود بزرگ اقتصادی محسوب میشد. فیلمی درباره شهروندان آواره شده ایالت اوکلاهما و رویای آمریکایی فروپاشیده شده.
کیفیت فیلمهای این دوره بسیار پایینتر از آن بود که به عنوان مهمترین گونه هنری قرن بیستم مطرح شوند و در همین حال برخی از بزرگترین فیلمهای معرف سینمای آن دوره برای مخاطبانی نسبتا ناآگاه اکران میشدند. با وجود همه اینها، در دهه ۲۰ و ۳۰ قرن بیستم، انجمنهایی در برخی مناطق شهری راهاندازی شد که اعضای آنها که از جمله علاقمندان به فیلم و سینما بودند، به سینما به عنوان یک مدیوم در حال توسعه، بسیار عمیقتر از عامه مردم مینگریستند. جنبش سینمای کوچک از جمله این انجمنها بود که خط مشی کلی خود را از جنبش تئاتر کوچک در دهه ۱۹۲۰ گرفته بود.
این انجمن مخالف داستانهای ملودرام و نمایشهای مجلل و تاریخی بود و در عوض از نمایشنامههایی با موضوعاتی پیرامون معضلات فردی حمایت میکرد؛ برای نمونه از اولین کارهای یوجین اونیل، نمایشنامهنویس این دوره پشتیبانی میکردند.
در این دوره، راج دیدگاههای نشاتگرفته از نظریههای توطسه این شائبه را بوجود آورده بود که به واسطه نفوذ طبقه مرفه حاکم بر دیگر هنرهای نمایشی از جمله تئاتر و برنامههای نمایشی چندگانه، فیلمهای سینمایی سانسور میشود، افرادی که اغلب به رشد سریع سینما حسادت میورزیدند.
در چین شرایطی، جنبش سینمای کوچک و دیگر گروههای هنردوست که از این انجمن حمایت میکردند، نخستین انجمن پیشگامان سینما را تشکیل دادند. «شورای ملی بازبینی فیلم» که در دهههای بعدی به عنوان حامی کهنهکار نقد فیلم مطرح بود، در آن زمان در خط مقدم حمایت از فیلمهای برتر از لحاظ زیباییشناختی سینما در مقایسه با ملودرامهای تکراری هالیوود در دهه ۱۹۲۰ فعالیت میکرد.