دانلود اپلیکیشن اندروید

نقاشی که تن به تخریب هنرش نداد: جکسون پولاک

نقاشی که تن به تخریب هنرش نداد: جکسون پولاک

داستان‌های هنرمندان و نقاشان بزرگ جهان، فراز و نشیب‌های زیادی به همراه داشته اما در این میان، جکسون پولاک بود که به رهاترین شکل ممکن، نقاشی را از بند تصویر رها کرد و به سادگی گفت: «من فقط دارم نقاشی می‌کشم!».

سال ۲۰۰۰ بود که فیلم «پولاک» (Pollock)، ساخته اد هریس به‌روی پرده‌های سینما رفت و در همان سال نیز جایزه بهترین بازیگر نقش اصلیِ زن را برای مارسیا گِی‌هاردن به همراه داشت. شب گذشته را با دیدن این فیلم سپری کردم و در تمام طول فیلم به این فکر می‌کردم که: جکسون پولاک نابغه نیست، انسان است. ذات و ماهیت به‌نمایش گذاشته در تمام لحظات فیلم از عادی‌ترین سکانس‌های زندگی همه ما الهام گرفته شده بود و جدا از آن، نسخه‌ای بی‌نظیر از پولاک را به تصویر می‌کشید که در آن معتاد، افسرده و اندوهگین است و هیچ‌گاه نتوانسته زندگی ساده‌ و به دور از چالش و دغدغه را پشت سر بگذارد. این مطلب را نوشتم تا بیش‌تر از پولاک بگویم؛ از شخصیت، کارها و زندگی این هنرمند آمریکایی و در نهایت هم درباره فیلم «پولاک» صحبت کنم؛ فیلمی که با وجود تمام نقدهای وارد شده به آن، یکی از بهترین آثاری است که اد هریس در کارنامه کاری خود دارد.

از وایومینگ تا گالری‌های نیویورک

جکسون پولاک در ۲۸ ژانویه ۱۹۱۲ در کودیِ وایومینگ به دنیا آمد؛ پدر پولاک کشاورز و نقشه‌بردار زمین‌های دولتی بود و مادرش نیز به عنوان زنی جاه‌طلب که آرزوهای بلندپروازانه هنری دارد، معرفی می‌شد. خانواده پولاک، خانواده‌ای بزرگ به شمار می‌آمدند و او به عنوان کوچک‌ترین فرزند خانواده در کنار ۴ برادر دیگر خود قرار می‌گرفت؛ برادرانی که هر کدام محبت مادرانه و پدرانه را دریافت کرده بودند و در آخر، این پولاک بود که لابه‌لای ‌آن‌ها گم می‌شد.

پولاک در دوران جوانی اعتیاد شدیدی به نوشیدنی‌‌ داشت و این موضوع را می‌توان در پدرش هم دید؛ پدری که به سبب همین اعتیاد و بدرفتاری‌های زیادی که در خانه داشت، در سن هشت سالگی پولاک خانواده را ترک کرد و برادر بزرگ‌تر جکسون یعنی چارلز، مسئولیت پدرانه را برای پولاک به جا آورد. چارلز نه‌تنها پدر خوبی بود، بلکه به عنوان هنرمند خانواده نیز شناخته می‌شد و به قول ما ایرانی‌ها، گل سرسبد خانه بود؛ همین موضوع باعث شد تا جاه‌طلبی‌های چارلز به جکسون هم منتقل شود و هنر، بخش وسیعی از زندگی جکسون پولاک را به خود اشغال کند.

زمانی که خانواده پولاک به لس‌آنجلس نقل مکان کردند، جکسون در یکی از دبیرستان‌های هنرهای دستی این شهر ثبت نام کرد و در آن‌جا توانست اشتیاق خود هنر را نه‌تنها کشف کند، بلکه از آن به شیوه‌ای درست استفاده کند. البته این را نیز باید در نظر داشته باشیم که پولاک نمی‌توانست در چهاچوب سنتی آموزشات و مؤسسات مختلف قرار بگیرد و همین موضوع باعث شد دو بار از مدرسه اخراج شود و در نهایت نیز تحصیل را فدای خلاقیت کرد و به طور کلی کنار گذاشت.

در سال ۱۹۳۰ بود که پولاک در کنار برادرش چارلز به نیویورک نقل مکان کرد و در آن‌جا زیر نظر هارت بنتون، شخصی که به چارلز پولاک هم آموزش می‌داد، قرار گرفت. پولاک تحت تأثیر کارهای بنتون، کارهای اولیه بسیار خوبی را ارائه داد اما در ریتم رنگ‌ها و استقلال پولاک در تصاویر بود که وجه تمایز بنتون و پولاک را به نمایش می‌ذاشت. در سال‌های بعد، پولاک درگیر اعتیاد شد؛ اعتیادی که هنر را برای مدتی از وی دور کرد و در نهایت تحت درمان دکتری یونانی به نام جوزف هندرسون قرار گرفت که نظریه‌های روان‌کاوی فروید و یونگ را برای پولاک به کار برد.

به همین سبب، پولاک برای درمان با آثار هنری و نقاشی‌هایش مشغول شد و همین موضوع منجر شد تا مفاهیم روان‌شناختی یونگ در آثار پولاک نیز به چشم بخورد. زندگی مشترک با کاسرر، همسرش، بخش عظیمی از موفقیت‌های دیگری بود که پولاک در سال‌های آتی تجربه کرد؛ گالری‌های پی‌درپی، آثاری که توسط پگی گوگنهایم از پولاک به نمایش گذاشته می‌شدند و تمامی این‌ها باعث شد تا نام پولاک بیش از پیش مورد توجه قرار بگیرد اما نقطه عطف کارنامه کاری پولاک، تکنیک قطره‌گذاری بود که وی برای آثارش به کار برد.

در این تکنیک، پولاک برای خلق نقاشی‌ها و ایده‌هایش از پرتاب، قطره‌گذاری، ریختن و پراکنده کردن رنگ‌ها استفاده می‌کرد و تا زمانی که یک اثر به اتمام نمی‌رسید، دست از کار برنمی‌داشت. شاید برای شما هم جالب باشد که بدانید، تحقیقات درباره آثار پولاک نظریات مختلفی را به همراه داشته است؛ بسیاری بر این باورند که آثار وی پر است از ویژگی‌های فراکتال ریاضی که در آن، پولاک تلاش می کرده تا تئوری آشفتگی ریاضی را در تصویرهایش به کار ببرد یا حداقل از نظریه‌های محبوب زمان خود برای عمق بیش‌تر نقاشی‌هایش استفاده کند.

بسیاری از منتقدان پولاک بر این باور بودند که آثار وی اتفاقی است، وی یک حقه‌باز است و هنر خاصی برای ارائه ندارد. با این حال، همان‌طور که در زندگی‌نامه پولاک و در فیلم‌اش هم می‌بینیم، وی به اتفاقی‌بودن اعتقادی ندارد و چیزی را اتفاقی نمی‌داند؛ به نوعی، پولاک همواره برای آثارش ایده‌ای در ذهن داشت و هیچ‌وقت صرفاً رنگ‌ها را با هم ترکیب نمی‌کرد تا به چیزی برسد.

همایش‌های پولاک عموماً مورد توجه بسیاری از رسانه‌ها، مجله‌ها و اشخاص مطرح آن زمان قرار می‌گرفتند اما در عین حال، وی مثل باقی هنرمندها، منتقدان تند خود را داشت و عموماً بابت آثار خود مورد  انتقاد شدید هم قرار می‌گرفت. سال‌های پایانی زندگی پولاک فراز و نشیب اصلی بود که آثارش را نیز تحت‌الشعاع قرار داد؛ وی از نقاشی دست کشید، زندگی زناشویی چندان درستی نداشت و با اشخاص دیگه وارد رابطه می‌شد و شب‌ها را با نوشیدنی به صبح می‌رساند و صبح، باز به سراغ بطری‌های خود می‌رفت. چنین لایف‌استایل ناسالمی بود که باعث شد پولاک در سال ۱۹۵۶ و براثر تصادف با یک درخت، دار فانی را وداع کند.

شاید برای شما نیز جالب باشد که بدانید، تابلو Mural on Indian Red Ground، شاهکاری ۱۸۰ در ۲۴۰ سانتی‌متری از این هنرمند فقید در حال حاضر در موزه هنرهای معاصر تهران به جا مانده است که در دهه ۱۹۷۰ توسط فرح پهلی به ایران آمد؛ تابلویی که بخشی از مجموعه گران‌بها آثار پس از جنگ از غرب است.

تابلو Mural on Indian Red Ground که در سال ۱۹۵۰ توسط پولاک طراحی شد و در موزه هنرهای معاصر تهران نگهداری می‌شود. طبق گفته‌های رسانه‌های خارجی، این تابلو در حال حاضر ارزشی ۲۵۰ میلیون دلاری را به خود اختصاص می‌دهد

از بوم نقاشی تا پرده‌های سینما

فقدان احساس در فیلم‌های ژانر بیوگرافی عموماً نقدی است که همواره وارد است؛ این دسته از فیلم‌ها وقایع را به تصویر می‌کشند، نه زندگی را. همین هم باعث می‌شود که جذابیت زندگی‌نامه اشخاص در قالب فیلم برای من آن‌چنان زیاد نباشد. با این وجود، اد هریس در مقام کارگردان و بازیگر اصلی نه‌تنها شخصِ شخیص پولاک را برای من جذاب کرد، بلکه فیلمی  را به نمایش گذاشت که همه‌جوره در چهارچوب هنر رضایت‌بخش بود.

در فیلم «پولاک»، هریس به سراغ کلیشه‌های موفقیت و زندگی رو به اوج هنرمندان مختلف نمی‌رود و سعی نمی‌کند کلیشه‌ای تکراری را برای ما به نمایش بگذارد؛ بلکه نسخه‌ای پر از اشکال از پولاک، یا شاید بگوییم نسخه‌ای حقیقی از پولاک را نشان می‌دهد؛ نسخه‌ای که فقدان عشق در آن احساس می‌شود، نسخه‌ای که در اعماق خود گم شده و افسردگی به بند بند وجودش رسوخ کرده است. در طول این فیلم ما جزئیاتی قابل توجه از زندگی پولاک را می‌بینیم که به سختی در آن دست برده شده است و همین موضوع باعث می‌شود که فیلم از نظر داستانی، غنی باشد.

سکانس‌هایی از این فیلم در سکوت اتفاق می‌افتند و بیش‌تر با ایفای نقش بازیگران همراه هستند. داستان فیلم از سال ۱۹۴۱ آغاز می‌شود، جایی که پولاک در دسته اشخاص 4F قرار می‌گیردگ اشخاصی که برای خدمات نظامی مناسب نیستند. جکسون در آن زمان یک هنرمند انتزاعی در نیویوکر مدرن است، با موضوعات و افکار خود کلنجار می‌رود، شب‌ها را با نوشیدنی و ذهنی ناآرام سپری می‌کند و تنها کاری که در طول روز انجام می‌دهد، نفرین کردن پیکاسو است و صبح روز بعدی که از خواب بلند می‌شود، گمراه است و ساکت. بنابراین، هیچ چیز جذاب یا به اصطلاح امروزی، کیوتی در شخصیت پولاک نمی‌توانیم پیدا کنیم و اد هریس هم نمی‌خواست که چنین شخصیتی را به جلوی لنز دوربین ببرد؛ کماکان این‌که همین عدم خواستن این موضوع باعث شده تا پولاک برای ما جذاب به نظر برسد و انسانی‌تر باشد.

رستاگری پولاک زمانی به نمایش گذاشته می‌شود کراسنر، هنرمندی دیگر که در حوالی خانه وی زندگی می‌کند، وارد زندگی جکسون شود و آن‌جاست که کراسنر تمام زمان، وقت، عشق و محبتش را در اختیار هنرمندی قرار می‌دهد که نبوغ در آثارش به چشم می‌خورد اما هنوز به اندازه‌ای که باید، دیده نشده است.  در همان دوران است که پگی گوگنهایم به سراغ پولاک می‌آید، آثارش را در گالری‌اش به نمایش می‌گذارد و سفارش‌هایی برای پولاک می‌گیرد.

یکی از نکات بسیار جالبی که در زندگی‌نامه اکثر آرتیست‌های بزرگ به چشم می‌خورد، زنانی است که از شادی خود می‌زنند تا موفقیتی برای شوهران هنرمند خود رقم بزنند و این موضوع هم به وفور در پولاک به چشم می‌خورد؛ البته که گفتن این جمله هدف خاصی ندارد، صرفاً عجیب است :))) اگر فیلم «پیکاسو» با ایفای نقش آنتونی هاپکینز را دیده باشید، مفاهیم فلسفی آثار پیکاسو و مفاهیم عرفانی را درون این فیلم می‌یابید. با این حال، «پولاک» به هیچ وجه به سراغ چنین مباحثی نرفته. هریس حتی به خود زحمت این را نداده تا جرعه‌ای از مهارت‌ها و استعداد‌های پولاک را مورد توجه کانون عدسی‌های دوربین قرار دهد و به جای آن، پولاک در طول فیلم مضطرب و عصبی به نظر می‌رسد.

در پایان می‌توانم بگویم که یک اثر هنری خارق‌العاده نیست و به نظر من، همین موضوع خارق‌العاده‌اش می‌کند. دیالوگ‌های رد و بدل شده در این فیلم به اندازه‌ای کافی عمق «پولاک» را یدک می‌کشند و ایفای نقش بازیگران آن، شما را به حیرت وا می‌دارند؛ در آخر، درست مثل تمام فیلم‌های خوبی که در اوقات فراغت‌مان می‌بینیم، لبخند می‌زنیم، آزادی را احساس می‌کنیم و ساعت‌های آینده را به فیلمی فکر می‌کنیم که در ۱ ساعت و ۵۲ دقیقه توانست ما را به همراه خودش به داستان زندگی جکسون پولاک ببرد و ما را همسر فراز و فرودهایش کند.

 

منابع نوشته
برچسب‌ها
در بحث شرکت کنید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

     مدرسه کارو