از دیرباز فیلسوفان، اقتصاددانان و نظریهپردازان توطئه نظریههای مفصلی را در مورد ماهیت جامعه و انگیزههای رفتاری انسان مطرح کردهاند. از نظریههای آدام اسمیت تا کارل مارکس، بیشتر این مدلها (حداقل تاحدودی) حداقل بر اساس این بودند که انسانها از خود رفتار منطقی نشان خواهند داد که برای دستیابی به نتایج معقول برای خود و جامعه تلاش میکنند؛ اما باید به شما بگوییم که همه آنها اشتباه میکردند.
بهصورتی مشابه، تعداد بسیار زیادی از کتابها در مورد چگونگی ارتباط موفقیتآمیز شما با افراد دیگر هم نوشته شده است، اما اکثر آنها تصور میکنند که شخصی که با او صحبت میکنید فردی نسبتا باهوش است. البته این امکان هم وجود دارد که هم شما و هم آن شخص باهوش نباشید.
وقتی که به جامعه نگاه میکنیم، متوجه میشویم که مردم در عمل احمق و تنبل هستند و طوری رفتار میکنند که انگار به مرز جنون رسیدهاند. این موضوع را تقریبا میتوانیم به تمام جهان نسبت دهیم و باید این دست از افراد را بر این اساس ببنیم. نقل قول معرفی است که میگوید:
هیچکس، حتی افراد ثروتمند قدرتمند، شطرنج سهبعدی بازی نمیکند. مردم بهسختی همین شطرنج دوبعدی را هم بازی میکنند.
این موضوع برای من هم بسیار عجیب است. وقتی که به آدمهای باهوش فکر میکنم، فقط میتوانم نتیجه بگیرم که آنها هم یک احمق هستند. منظور من از باهوش در این جمله دقیقا افرادی هستند که در یک رشته مانند فیزیک نظری باهوش هستند، نه افرادی که در یک جمع کوچک هوش بالاتری را درمقایسهبا افراد دیگر آن جمع دارند. در بسیاری از مواقع وقتی که نظراتی که در زیر یک پست منتشر شدهاند را میخوانم، احساس میکنم که من در آن لحظه باهوشترین فردی هستم که وجود دارد. البته باید این را هم در نظر بگیریم که کسانی که در زیر یک پست کامنت میگذارند، بسیار بیشتر از فیزیکدانان نظری هستند.
بگذارید که این موضوع را با یک آمار عجیب روشنتر کنم. چیزی در حدود 7 درصد از آمریکاییها به این موضوع اعتقاد دارند که شیرکاکائو از گاوهای قهوهای گرفته میشود! بنابراین ما در زندگی روزمره خود به ندرت با افرادی که واقعا باهوش هستند سروکار داریم.
با توجه به تمام موارد گفته شده، فرقی نمیکند که یک شخص در کجای طیف هوشمندی قرار میگیرد، زیرا حتی باهوشترین فرد نیز در بیشتر مواقع مثل یک احمق رفتار میکند. البته باید به شما بگوییم که این مورد به آن معنا نیست که مردم نمیتوانند باهوش باشند، اما آنچه که ما در دنیای امروزی بهعنوان هوش تعریف میکنیم، بهندرت مبنای تصمیمگیریها، نظرات و تعاملات است. این موضوع حتی خودش را در کسانی که در تستهای IQ نمره بالایی میگیرند هم بهوضوح نشان میدهد.
دنیل کانمن روانشناسی بود که بهدلیل مطالعه طولانی مدت خود در زمینه روانشناسی تصمیمگیری برنده جایزه نوبل اقتصاد و مدال آزادی ریاست جمهوری آمریکا شد. کانمن در کتاب خود با نام Thinking, Fast and Slow که در سال 2011 منتشر شد، پیشنهاد میکند که ما دو حالت پردازش اطلاعات در زمان تصمیمگیری داریم. اولین مورد خودکار است که همان واکنشهای ما را در بر میگیرد. در واقع این واکنشها همان چیزهایی هستند که ذهن ما در مقابل یک پدیده یا هر چیز دیگری که بهصورتی سریع اتفاق میافتد، بدون هیچگونه فکری از خود نشان میدهیم. این واکنشها که شهودی و امپرسیونیستی هستند، نتیجه ارتباطاتی است که ما با تجارت بیشماری که در گذشته داشتهایم، از خود نشان میدهیم.
دومین مورد تفکر کندتر است. ما از این نوع فکر کردن در زمانهایی استفاده میکنیم که قصد داریم تا یک مسئله جبر را حل کنیم. دقیقا در همان زمانیهایی که یکسری از مراحل دقیق و منطقی را طی میکنیم تا به یک نتیجه برسیم. در واقع این نوع از تفکر کار زیادی را از ما میگیرد.
طبق گفتههای کانمن، صرف نظر از اینکه چقدر هوشمند هستیم، طرف تفکر رزمره ما شامل تعامل بین این دو حالت فکری است. با استفاده از حالت دوم ما روی ورودیهایی که از حالت اول در زندگی خود دریافت کردهایم را مورد بررسی قرار میدهیم تا به یک نتیجهای برسیم. برای اینکه این موضوع را بهتر درک کنید بگذارید که یک مثال برای شما بزنیم: شما چقدر میتوانید بدون فکر رانندگی کنید؟ جواب شما دقیقا همان چیزی است که این مسئله را بهتر برایتان جا میاندازد.
در بیشتر مواقع این کار بهصورتی عالی انجام میشود. ما مفروضات، برداشتها و سوگیریهای خود را میگیریم و تصمیمات و نظرات خود را بدون هیچ — و بر اساس آنها قرار میدهیم. حتی چیزی که مفروضات اساسی ما را به چالش میکشد، معمولا میتواند با تلاشی کوچک و با استفاده از نوع دوم فکر کردن توضیح داده شود.
مقدار تلاشی که همیشه برای فکر کردن با حالت دوم ذهن لازم است، در بیشتر مواقع ناپایدار و تا حد زیادی بیفایده خواهد بود. در واقع بررسی مفروضات و تصمیمات ما با دقتی که به یک مسئله جبری میکنیم، تلاش زیادی را میطلبد و اصلا چه کسی برای این موضوع وقت دارد؟ به هر حال، اکثر تصمیمات یک پاسخ درست ندارد و در حال حاضر تعداد زیادی پاسخ در مورد آنها وجود دارد.
این موضوع را ما میتوانیم به همان تنبلی تعبیر کنیم. در حالی که تنبلی اغلب بهعنوان یک نقص شخصیتی یا یکی از هفت گناه مرگبار مورد تمسخر قرار میگیرد، میتواند که مزایای تکاملی بزرگی را هم ارائه دهد. با بررسی طبیعت متوجه میشویم که در حال حاضر نرمتنان میلیونها سال است که وجود دارند، اما هیچ کاری را انجام نمیدهند!
بسیاری از پیروان روانشناسی تکاملی که خودش را هم اکثرا یک رشته تنبل بهحساب میآورند، ادعا میکنند که صرفهجویی در انرژی توسط انسانها به اندازه کافی برای برآوردن نیازهای فوری یک استراتژی بقای مهمتر برای درگیر شدن در برنامهریزی طولانی مدت برای یک هدف انتزاعی مورد نیاز است. در دنیای سال 2021، رضایت فوری نیز یک استراتژی موفقیت بهینه نیست، اما برای ما سخت است که انگیزههای باستانی خود را متزلزل کنیم، بنابراین میتوان تصور کرد که اکثر افرادی که ملاقات میکنید، فاصله بین فکر و عملشان بسیار بسیار کوتاه است.
برای اینکه این موضوع را بهتر درک کنید، بگذارید که باز هم یک مثال بزنیم: از خود بپرسید که چند درصد از وقت خود را به گذراندن روز اختصاص میدهید و چه میزانی را در جهت تلاش برای دستیبابی به نوعی سود بلند مدت و انتراعی؟
براساس گزارش موسسه ملی سلامت روان آمریکا، از هر پنج آمریکایی، یک نفر با یک بیماری روانی زندگی میکند. در کنار این موضوع، CDC ادعا میکند که بیش از نیمی از ما در دورهای از زندگی خود به بیماری یا اختلالات روانی مبتلا میشویم.
نقل قول معروفی است که میگوید:
تقریبا مطمئن هستیم که ما در تشخیص تعصباتی که داریم بسیار بدتر از زمانی عمل میکنیم که آنها را در دیگران جستجو میکنیم.
این موضوع همچنین بسیاری از افراد مبتلابه اختلالات شخصیتی که کمتر بهدنبال درمان آن هستند را در بر نمیگیرد. این موضوع زمانی جذاب میشود که بدانیم احتمال موفقیت آنها در عرصههای تجارت و سیاست، حتی اگر کاهش همدلی و همراه آنها روی تصمیمات آنها تاثیر منفی بگذارد، بیشتر از دیگران است. محققان در واقع این دست از افراد را روانپرستانهای موفق مینامند و آنها را چنین توصیف میکنند:
آنها که کاملا فاقد وجدان و احساس نسبتبه دیگران هستند، خودخواهانه آنچه را که میخواهند به هر روشی که دوست دارند انجام میدهند. این افراد در طول انجام دادن کارهایشان به این سبک، هیچ احساس گناه، پشیمانی، گیرکردن در هنجارها و انتظارات اجتماعی ندارند و همه آنها را زیر پا میگذارند.
بگذارید یک سوال از شما بپرسم: آیا با این اطلاعاتی که به شما دادیم، تصویر شخصی در ذهن شما شکل گرفت؟
این موضوع قابل بحث است که آیا شیوع بیماری روانی بهدلیل ایجاد مزیتهای تکاملی وجود دارد یا خیر یا اینکه ناشی از آگاهی بیش از حد از مسائل بهداشت روانی خواهد بود، اما میتوان فرض کرد که بسیاری از ما تا حدی از این موضوعات رنج میبریم.
این آسان است که فکر کنید وقتی در صف یکی از بزرگترین فروشگاههای زنجیرهای هستید، مردم خنگ و تنبل به نظر میرسند، چرا که شما در حالت اول تفکر قرار دارید و این تعصبات شما شروع میشود؛ اما در واقع نکته این است که متوجه شوید همه افراد به همان اندازه ناقص هستند. نشانههای ظاهری که ما با عقل و هوش مرتبط میدانیم به همان اندازه نادرست است که فرض کنیم مرد کنار شما در صف دوپینگ کردن قرار دارد!
بسیاری از ما تمایل داریم فکر کنیم که افراد ثروتمند و قدرتمند به این دلیل به این جایگاه رسیدهاند که پولدار هستند، سخت تلاش میکنند و تصمیمات کاملا درستی را میگیرند. در واقع این موارد را ثروتمندان به شما میگویند، اما بعید است که منبع واقعی ثروت ربطی به این موارد داشته باشد. بگذارید که این موضوع را بهصورت دقیق به شما بگوییم، این ثروتمند شدن نتیجهای از سرنوشت، فرهنگ و شانس محض است که به ثروت شما اضافه میکند. برای درک بهتر این موضوع میتوانیم مثال یک مسابقه منحصربهفرد را بزنیم که هیچ بلیطی برای آن فروخته نمیشود!
وقتی که با افرادی که پول یا قدرت بیشتری دارند صحبت میکنید، باید به خاطر داشته باشید که این مرد پولدار هم مثل من ناقص است. در دنیا هیچ کسی، حتی افراد قدرتمند و ثروتمند، شطرنج سهبعدی باز نمیکند، مردم به سختی همان شطرنج دوبعدی را هم بازی میکنند!
خوب است که فکر کنید که تشخیص عیوب و تلههای اصلی در دنیای درونی دیگران، تشخیص آنها را در خودتان آسانتر میکند. ممکن است که اصلا این موضوع در ذهنتان باشد که این موضوع باعث خواهد شد تا شما فردی هوشمندتر، فداکارتر و متمرکزتر شوید، اما اینطور نیست. ما جلوی شما را نمیگیریم و اتفاقا به شما میگوییم که آن را انجام دهید، اما احتمالا موفق نخواهید شد. تقریبا شما در درک تعصبات خود بدتر از تشخیص آنها در دیگران هستید و دانستن این واقعیت به شما کمک نمیکند تا از چالشهایی که در پیش روی شما قرار دارد فرار کنید.
شما اصلا باهوش نیستید. محققان مدتهاست که سعی میکنند روی نقطههای کور سوگیری (همان تمایل ما به دیدن تعصبات افراد دیگر نسبتبه ما) مطالعه کنند، اما تحقیقات اخیر نشان میدهد که پیچیدگی شناختن افراد اغلب منجر به این موضوع خواهد شد که افراد نقطه کور سوگیری بزرگتری داشته باشند. در کل بهنظر میرسد که درک تعصباتتان درمقایسه با دیدن آنها در دیگران کمی دشوارتر باشد.
شما فکر میکنید که دنیل کانمن، که به معنای واقعی کلمه این کتاب به همراه چندین کتاب دیگر خود را در مورد تصمیمگیری، ناقص نوشته است، میتواند از چالشها و تلههایی که پیش پای او قرار دارد اجتناب کند؟ باید به شما بگوییم که خیر. او درباره این موضوع میگوید:
تفکر شهودی من به همان اندازه مستعد اعتمادبهنفس بیش از حد، پیشبینیهای افرای و اشتباه در برنامهریزیها است که قبل از مطالعه در مورد این موضوعات بود.
شما نمیتوانید هیچ کاری را برای تغییر فرآیند ذهنی دیگران انجام دهید. در واقع شما فقط میتوانید که آنها را بپذیرید؛ اما این پذیرش میتواند به جهان، چه در تعاملات شهصی یا سیاستهای بین کشورها، کمک کند تا معنای بیشتری پیدا کند. درک این موضوع که جنبشهای سیاسی و اجتماعی از تصمیمات افرادی که با اطلاعات ناقص و مجموعهای از سوگیریهای ناشناخته به کار خود ادامه میدهند و از طرفی دیگر ممکن است که این گروهها شامل افراد ثروتمندی باشند که برای سلطهبر جهان در حال برنامهریزی هستند، میتواند به این موضوع منجر شود که کمتر به تئوریهای توطئه فکر کنید.
این موضوع همچنین میتواند یک تسکین بزرگ برای روابط بین افراد باشد. در واقع هیچ کسی نمیداند که آنها در حال انجام چه کاری هستند و احتمالا تنها سعی میکنند تا در کوتاه مدت کار را برای خود آسانتر کنند.
بگذارید که یک توصیه طلایی به شما بکنیم: هیچکدام از این مواردی که گفتیم را به هیچ کسی نگویید. فقط وانمود کنید که همه چیز منطقی است و به این صورت با یکدیگر کنار خواهید آمد.